-
بهانه
سهشنبه 17 دیماه سال 1392 16:23
حرفهایم برایت بهانه است. نگفته هایم برایت بهانه است. بودن و نبودنم برایت بهانه است. کاش دلیل این بهانه جویی ها را میفهمیدم. نه! میفهمم اما کاش انقدر بیرحمانه نبود.
-
آخر
شنبه 27 مهرماه سال 1392 19:53
روزهایم رنگ آرامش گرفته اند شاید این همان آخرِ معروفِ قصه ها باشد ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1392 13:40
آن که حقیقت را نمی داند بی شعور نیست ، از طرفی هر که حقیقت را می داند و دروغ می نامد ، تبهکار نیست ، برداشت هر شخص از حقیقت متفاوت است ، اما واقعیت یکی ست ، تبهکار کسی ست که حقیقت را با نام " واقعیت " به خورد همگان دهد. آندره آ : بدبخت کشوری که قهرمان ندارد گالیله : نه ، بدبخت کشوری که احتیاج به قهرمان دارد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 خردادماه سال 1392 02:02
هــرگــز شــب را بــاور نکــردم، چــرا کــه در فــراســوهــای ِ دهلیــزش بــه امیــد ِ دریچــهئی دل بستــه بــودم . . . احمد شاملو
-
باد
جمعه 10 خردادماه سال 1392 16:50
باد چه کسی باد را دیده است؟ نه من، نه تو؟ باشد، اما وقتی شاخهها میلرزند و گیج میزنند، باد است که عبور میکند. چه کسی باد را دیده است؟ نه من، نه تو؟ باشد، اما وقتی درختان مغرور به تلاطم میافتند و کج میشوند، باد است که میگذرد. کریستینا روزتی
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1392 00:08
-
فهمیدن
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1392 22:01
میدانید،به عقیده من مضحک بودن گاهی خوب است و حتی بهتر: در این صورت یکدیگر رابخشیدن اسانتر است وتسلیم آسانتر همه چیز را نمیشود یکباره فهمید و تکامل را نمیشود از کمال شروع کرد. برای رسیدن به کمال باید اول بسیاری چیزهارا نفهمید و اگر از همان اول فورا بفهمیم دور نیست درست نفهمیده باشیم. من اینرا به شمائی میگویم که هم...
-
...
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1392 13:55
تو را زنانه می خواهم تا درختان سبز شوند ابرهای پر باران به هم آیند باران فرو ریزد. تو را زنانه می خواهم زیرا تمدن زنانه است شعر زنانه است ساقه ی گندم شیشه ی عطر حتی پاریس زنانه است و بیروت با تمامی زخم هایش زنانه است تو را سوگند به آنان که می خواهند شعر بسرایند زن باش... تو را سوگند به آنان که می خواهند خدا را بشناسند...
-
حماقت
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1392 02:22
گاهی اوقات باید بگذری و بگذاری و بروی . . . وقتی می مانی و تحمل می کنی ، از خودت یک احمق می سازی ساموئل بکت
-
بهار فصل تو
چهارشنبه 7 فروردینماه سال 1392 02:33
باز کن پنجرهها را که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن می گیرد و بهار روی هر شاخه کنار هر برگ شمع روشن کرده است همه چلچله ها برگشتند و طراوت را فریاد زدند کوچه یکپارچه آواز شده است و درخت گیلاس هدیه جشن اقاقی ها را گل به دامن کرده است باز کن پنجرهها را ای دوست هیچ یادت هست که زمین را عطشی وحشی سوخت؟ برگ ها پژمردند...
-
گاهی...
چهارشنبه 30 اسفندماه سال 1391 00:54
آری بهار همین است گاهی باران کمانچهی ر نگیناش را برمیدارد برای آفتاب میزند و آفتاب دامناش را جمع میکند با زانوان لختاش به رقص میآید گاهی درخت چنان سبز میشود که تو بیخود از خود پرواز میکنی گاهی اما چنان آشفته که تو چون برگی میچرخی و فرومیافتی گاهی فاخته سراغ از چیزی میگیرد که هرگز نبوده هرگز نخواهد بود...
-
رنگین کمان من...
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 01:08
صدای قــلــــب نیست ... صدای پای تو است که شب ها در سینه ام می دوی ....!! کافیست کمی خسته شوی ..... کافیست کمی بایستی ....!
-
دست به دست هم...
جمعه 18 اسفندماه سال 1391 17:16
جوانه میزنم به روی زخم بر تنم٬فقط به حکم بودنم که من زنم٬زنـــــــــــــم٬زنــــــــــم...چُو همصدا شویم و پا به پای هم رویم و دست به دست هم دهیم و از ستم رها شویم.ـ جهان دیگری بسازیم از برابری به همدلی و خواهری.جهان شاد و بهتری! نه سنگُســـــــارها نه پای چوب دارها نه گریه های بـــــــارها نه ننگ و عارها.ـ جهان دیگری...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 13:48
این روزها مدام کمدم را زیر و رو میکنم.. کدام نقاب را بردارم امروز؟؟ نقاب بانوی لبخند بر لب.. یا نقاب طلایی خوشبختی.. شاید آن نقاب پرخریدار زن مدرن و امروزی.. نه... نقاب آیینه ام کجاست؟ میخواهم انعکاس تمام رنگهای دنیا را امروز بر تنم کنم...
-
رؤیا
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 20:54
گریستن هلیا، تنها و صمیمانه گریستن را بیاموز آنچه هنوز تلخ ترین پوزخند مرا بر می انگیزد "چیزی شدن" از دیدگاه آنهاست – آنها که می خواهند ما را در قالب های فلزی خود جای بدهند. و ما خردکنندگان جعبه های کوچک کفش هستیم. بخواب هلیا. دیر است تو باید زندگی در دشت، در دریا و در کنار تنها پنجره ی روشن روز را می آموختی...
-
صدا...
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 14:40
این روزها... صدای ثانیه ثانیه ... فراموش شدنم را... می شنوم ....
-
معشوق بودگی
دوشنبه 7 اسفندماه سال 1391 14:46
"معشوق بودگی" مهارتی است برای خودش. باید گاهی سکوت کنی. بگذاری عاشق ات باشد. بگوید: " دوستت دارم." بگوید:"بانویی..." بگوید: " روی چشم های من باش" و تو فقط نگاهش کنی. با همهی وجودت بشنوی ... با ولع بنوشی... مثل زنی باشی که دارد بارور میشود... میمکد و بار میگیرد. گاهی باید لذت...
-
ملاقات
جمعه 4 اسفندماه سال 1391 16:31
کاش می دانستی بعد از آن دعوت زیبا به ملاقات خودت، من چه حالی بودم... خبر دعوت دیدار چو از راه رسید, پلک دل باز پرید, من سراسیمه به دل بانگ زدم: آفرین قلب صبور! زود برخیز عزیز! جامه تنگ درآر، و سراپا به سپیدی تودرآ. وبه چشمم گفتم: باورت می شود ای چشم به ره مانده خیس! که پس از این همه هجرت زتو دعوت شده است. چشم خندید...
-
مردن...
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1391 00:38
به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر سفر نکنی، اگر کتابی نخوانی، اگر به اصوات زندگی گوش ندهی، اگر از خودت قدردانی نکنی. به آرامی آغاز به مردن میکنی زمانی که خودباوری را در خودت بکشی، وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند. به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر بردۀ عادات خود شوی، اگر همیشه از یک راه تکراری بروی … اگر روزمرّگی را...
-
خانه
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 22:19
سهم من خانه ای اجاره ای است در قلب تو!!! و هر روز ترس ریختن وسایلم در کوچه...
-
آخرین حرف
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 21:41
حرفهایم برایت بهانه است. نگفته هایم برایت بهانه است. بودن و نبودنم برایت بهانه است. کاش دلیل این بهانه جویی ها را میفهمیدم. نه! میفهمم اما کاش انقدر بیرحمانه نبود.
-
آخر
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 21:26
روزهایم رنگ آرامش گرفته اند شاید این همان آخرِ معروفِ قصه ها باشد ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 20:56
در هوای دل من دیگر بهار جایی ندارد...
-
خنده هایت...
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 14:14
نان را از من بگیر،اگر می خواهی، هوا را از من بگیر، اما خنده ات را نه. گل سرخ را از من بگیر سوسنی را که می کاری، آبی را که به ناگاه در شادی تو سر ریز می کند، موجی ناگهانی از نقره را که در تو می زاید. از پس نبردی سخت بازمی گردم با چشمانی خسته که دنیا را دیده است بی هیچ دگرگونی، اما خنده ات که رها می شود و پروازکنان در...
-
...
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 00:24
پلکهای مرطوب مرا باور کن این باران نیست که میبارد صدای خسته ی من است که از چشمانم بیرون میریزند...